ماه خاکستری به قلم زهرا خزائی
پارت چهارم
زمان ارسال : ۷۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
به خواسته ی بابا، از همون بچگی کلاسای رزمی رفتم و بلد بودم چه طور از خودم دفاع کنم.
اما باز هم بابا برام بادیگارد می ذاشت.
درک می کردم.
بالاخره پدر بود و نگران فرزندش.
ولی دیگه این غول بیابونی ها خیلی رو اعصابم بودن.
حتی تا پشت در دستشویی رستوران هم، همراهم میومدن.
با شنیدن صدای بحث که از بیرون میومد، از روی تخت پایین اومدم و سمت در اتاقم ر
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
داینا
00عالی
۲ روز پیشسمانه
00خوبه
۱ هفته پیشsamira
00قشنگه
۴ هفته پیشدختر شیطان
00عالیه
۱ ماه پیشمحی
00بد بود
۱ ماه پیشخان
00خوبه
۱ ماه پیشتنها
00خیلی خوبه
۲ ماه پیشنرگس آلبوغبیش
00ع
۲ ماه پیشک
00ع
۲ ماه پیشالهه
00اوکیه
۲ ماه پیش.
00.
۲ ماه پیشناشناس
00عالی
۲ ماه پیشبهار احمدی
00۲۰
۲ ماه پیش
مهدیه
00عالی