به سردی یخ به قلم ملیکا کاظمی
پارت شصت
زمان ارسال : ۳۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
آدم برفی را با حرص به زبان آوردم.
میدانست چه آتشی درونم به پاست و همینکه گردن باریکش را نمیشکنم لطف بزرگی در حقش کردهام.
آدم برفی نفس عمیقی کشید و با لحن سردی گفت: بخاطر اینکه برای آخرین بار بتونی خودت و به زمهریر ثابت کنی...
ابرو بالا انداختم و با غرور گفتم: من به زمهریر ثابت شده هستم...
جولیا دست روی شانهام گذاشت و با حرص گفت: داری چیکار میکنی، آدم برفی رای نده به ض
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
آمنه
00واقعا عالی ای کاش یکم توضیح اینکه صاحب راست گفته یا نه مینوشتید باز هم توی خمار پارت بعدیمیمونیم
۴ هفته پیشKimia
00رمان خیلی خوبیه قلم عالی داستان عالی و اتفاقات هیجان انگیز خسته نباشی و موفق باشی🤍✨
۴ هفته پیشسهیل
۲۸ ساله 00مثل همیشه عالی و خماری🫠😅
۴ هفته پیشنشمین
00حرف نداری عزیزم
۴ هفته پیشلیلا
10حالا مطمئنه صاحب راستش رو میگه
۴ هفته پیشفیونا
20انگار تو اون یک ماه اتفاقات زیادی افتاده که برفین انقدر تغییر کرده
۴ هفته پیشتمنا
00ممنون واسه پارت قشنگتون🌹
۴ هفته پیشم.ر
00🤩😍
۴ هفته پیشNarges.g
20باباچراقسمت حساسش تو خماری گذاشتی؟ حالا تافردا چیکار کنیم
۴ هفته پیشنمیدونم
10وای خیلی خوب بود خانوم کاظمی شما دومین نویسنده ای هستین که رمانشون رو از ته قلبم دوست دارم
۴ هفته پیش
دنیا
00عوممم، بازم مثل همیشه عالی و پیچیده👌🏼🥲