رعیت ارباب زاده به قلم زهرا خزائی
پارت هفده :
چیزی که این روزا میدیدم رو باور نمیکردم،
رفتار ارباب از این رو به اون رو شده بود،کسی حتی جرعت نداشت از گل نازکتر بهم بگه،حتی اون فخزالزمان که همیشه قصد داشت اذیتم کنه،
گل نسا خانومم همیشه هوام رو داشت و نمیزاشت چیز سنگین بردارم،
اما امروز خیلی اتاق یه ریخته شده بود،
به گفته ی ارباب لباس های تر و تمیز تن کرده بودم و مثل زن ارباب شده بودم،
درحال جمع و جور کردن بودم که ت
مطالعهی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۳۹ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Zarnaz
00عالی بود مرسی زهرا جون ❤️❤️