رعیت ارباب زاده به قلم زهرا خزائی
پارت هفده
زمان ارسال : ۷۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
چیزی که این روزا میدیدم رو باور نمیکردم،
رفتار ارباب از این رو به اون رو شده بود،کسی حتی جرعت نداشت از گل نازکتر بهم بگه،حتی اون فخزالزمان که همیشه قصد داشت اذیتم کنه،
گل نسا خانومم همیشه هوام رو داشت و نمیزاشت چیز سنگین بردارم،
اما امروز خیلی اتاق یه ریخته شده بود،
به گفته ی ارباب لباس های تر و تمیز تن کرده بودم و مثل زن ارباب شده بودم،
درحال جمع و جور کردن بودم که ت
.
۱۷ ساله 00خیلی خوبع ممنونم خانم نویسنده فقط اگ میشع پارت هارو بیشتر کنید و وقتشو هر روز بزارید