پارت شانزده

زمان ارسال : ۸۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه

آفتاب
با بسته شدن صدای در مثل جن گرفته از از تخت بلند شدم:
_چی..
چیشد..
نه نه بخدا من‌..
چشمم به ارباب خورد که داشت به سمتم قدم برمیداشت،ازش میترسیدم،
میترسیدم بازم بیاد و با کمربند به جونم بیوفته،واهمه داشتم نکنه بازم چیزی شده و من مقصر همه چی شدم‌.
بخاطر همین تو خودم جم شدم و بریده بریده گفتم :
_ارباب‌‌..
من ،من اینجا چیکار میکنم،ببخشید،بخدا ..
بخدا م

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.