پارت پانزده :

دستام میلرزید و ارباب دنبالم راه افتاده بود و تمام مهمون ها فقط به ما زل زده بودن..
نمیدونستم چی درانتظارمه و از جلوی دید همه کنار رفتیم ....
تو همین فکرا بودیم که به اتاق رسیدم و ارباب با حالی پریشون وارد شد:
_داری چه غلطی میکنی؟
این چه سر و وضعیه که برای خودت ساختی؟
چرا داری با آبروی چندین چند ساله ی من و پدرم بازی میکنی؟
اونم تو همچین روزی،جلوی اون آدم ها که دنبال یه

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۴۳ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • طاهره

    00

    بیچاره آفتاب دلم براش سوخت

    ۲ ماه پیش
  • رویافلاح

    00

    عالی

    ۳ ماه پیش
  • م.ر

    00

    ای بابا دعوا وکتک کاری🫥

    ۵ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.