رعیت ارباب زاده به قلم زهرا خزائی
پارت پانزده
زمان ارسال : ۴۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
دستام میلرزید و ارباب دنبالم راه افتاده بود و تمام مهمون ها فقط به ما زل زده بودن..
نمیدونستم چی درانتظارمه و از جلوی دید همه کنار رفتیم ....
تو همین فکرا بودیم که به اتاق رسیدم و ارباب با حالی پریشون وارد شد:
_داری چه غلطی میکنی؟
این چه سر و وضعیه که برای خودت ساختی؟
چرا داری با آبروی چندین چند ساله ی من و پدرم بازی میکنی؟
اونم تو همچین روزی،جلوی اون آدم ها که دنبال یه
رویافلاح
00عالی