پارت چهارده

زمان ارسال : ۸۵ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه

تمامیه شکلات و شیرینی هارو توی سینی گزاشته بودم و همه چیز مرتب بود و آماده بود برای پذیرای از ارباب ،البته از زبون کوکب شنیده بودم که یه عده هم همراهش از شهر اومده بودن و انگار از خان زاده های شهر بود،نمیدونستم برای چی اومده بودن،و نمیخواستم بشینمم فکر کنم و همش صدای کوکب میومد که از من و زری میخواست شیرینی هارو ببریم داخل عمارت..
نفس عمیقی کشیدم و با سر پایین افتاده همراه زری به سمت

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • رویافلاح

    00

    عالی

    ۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.