پارت چهارم

زمان ارسال : ۷۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه

با رسیدن به سالن اصلی عمارت زبونم قفل شد،
فخر الزمان و پسرش هر دو روی صندلی چوبی سالن نشسته بود،
که با دیدن گل نسا فخرالزمان لب زد:
_شما پس کجای گل نسا جان..
نمیگی من و اراب زاده منتظرتیم؟؟
گل نسا انگشتاش رو تو همدیگه قفل کرد و جلو رفت:
_چرا خانم بزرگ میگم،
رفتم این دختر رو بیارم ببینید!!و به من اشاره کرد
سرم رو پایین انداختم ساکت موندم،نمیدونستم برای چی گل نسا

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • خ

    00

    خ

    ۲ روز پیش
  • مهی

    00

    خوبه

    ۴ روز پیش
  • دلین

    00

    خرب

    ۲ هفته پیش
  • حنا

    00

    خوبه

    ۳ هفته پیش
  • مریم

    00

    خوب

    ۳ هفته پیش
  • عالی

    00

    خ

    ۴ هفته پیش
  • حدیث

    00

    عالی

    ۴ هفته پیش
  • فاطمه

    00

    عالییی بود

    ۴ هفته پیش
  • خوب

    00

    خوب

    ۴ هفته پیش
  • محمد

    00

    عالی

    ۴ هفته پیش
  • محمد

    00

    عالی

    ۴ هفته پیش
  • علی

    00

    عالی

    ۴ هفته پیش
  • ف

    00

    عالی

    ۴ هفته پیش
  • نفس

    00

    👌👌

    ۴ هفته پیش
  • Ry

    00

    خبه

    ۴ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.