رعیت ارباب زاده به قلم زهرا خزائی
پارت چهارم
زمان ارسال : ۴۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
با رسیدن به سالن اصلی عمارت زبونم قفل شد،
فخر الزمان و پسرش هر دو روی صندلی چوبی سالن نشسته بود،
که با دیدن گل نسا فخرالزمان لب زد:
_شما پس کجای گل نسا جان..
نمیگی من و اراب زاده منتظرتیم؟؟
گل نسا انگشتاش رو تو همدی ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Ry
00خبه