پارت سوم

زمان ارسال : ۴۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه

صبح شده بود ماهدخت شروع به داد و هوار بالای سرم کرده بود:

_پاشو ..

پاشو زود باش باید بریم تو حیاط عمارت کلی شلوغ شده معلوم نیست اصلا چخبره دِ پاشو دیگه..

ناچار و خسته از رخت خابم بیرون اومدم،سری به اطرافم چرخوندم اما اصلا هیچ خبر ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.