پارت شانزده

زمان ارسال : ۱۳ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه

از روی میز پایین امدم
پاهایم میلرزید! شاید الان میفهمیدم چه میگوید من نیاز به رهایی داشتم ولی او در بین زمین و زمان ولم کرده بود
حقارت را با پوست و گوشتم احساس کرده بودم
پایم میلرزید
شلوارم را بالا کشیدم
ولی خب ارباب سیگار به دست منتظر بود با ان حال خرابم ظرف قهوه را جمع کنم که خودم به طرفش رفتم
دوزانو نشستم
هق نزدم
زار نزدم ولی اشک ریختم بدون اینکه او ببین

237
31,817 تعداد بازدید
127 تعداد نظر
21 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالی بود مرسی زهرا جون ❤️چقدر خاتون مهربون دوستش دارم 😍❤️به نظرم چکاوک میتونه بهش اعتماد کنه ❤️😍

    ۲ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید