پارت شانزده :

از روی میز پایین امدم
پاهایم میلرزید! شاید الان میفهمیدم چه میگوید من نیاز به رهایی داشتم ولی او در بین زمین و زمان ولم کرده بود
حقارت را با پوست و گوشتم احساس کرده بودم
پایم میلرزید
شلوارم را بالا کشیدم
ولی خب ارباب سیگار به دست منتظر بود با ان حال خرابم ظرف قهوه را جمع کنم که خودم به طرفش رفتم
دوزانو نشستم
هق نزدم
زار نزدم ولی اشک ریختم بدون اینکه او ببین

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۰۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ایمان

    00

    مثل همیشه قشنگ

    ۵ ماه پیش
  • Zarnaz

    00

    عالی بود مرسی زهرا جون ❤️چقدر خاتون مهربون دوستش دارم 😍❤️به نظرم چکاوک میتونه بهش اعتماد کنه ❤️😍

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.