قفس چکاوک به قلم زهرا خزائی
پارت شانزده
زمان ارسال : ۱۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
از روی میز پایین امدم
پاهایم میلرزید! شاید الان میفهمیدم چه میگوید من نیاز به رهایی داشتم ولی او در بین زمین و زمان ولم کرده بود
حقارت را با پوست و گوشتم احساس کرده بودم
پایم میلرزید
شلوارم را بالا کشیدم
ولی خب ارباب سیگار به دست منتظر بود با ان حال خرابم ظرف قهوه را جمع کنم که خودم به طرفش رفتم
دوزانو نشستم
هق نزدم
زار نزدم ولی اشک ریختم بدون اینکه او ببین
Zarnaz
۲۰ ساله 00عالی بود مرسی زهرا جون ❤️چقدر خاتون مهربون دوستش دارم 😍❤️به نظرم چکاوک میتونه بهش اعتماد کنه ❤️😍