پارت هفده

زمان ارسال : ۷۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 2 دقیقه

چهار روز بود در عمارت بودم
طبق خواسته ی ارباب عمل میکردم
شب ها در اسطبل بودم
صبح ها سر کار
یک وعده میخوردم ان هم نان و برنج بیات
شانس می اوردم و سگ ها بعضی اوقات همه را میخوردند و غذای ان روز را میخوردم
اما ارباب نبود
از همان روز ندیده بودمش
خاتون میگفت برای سرکشی به ده ها رفته
شنیده بودم زیادی موظف است
اینکه نبود و اذیتم نمیکرد واقعا خوب بود
د

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    واییییی یعنی میخواسته به بچه چی بده😯حالا چکاوک عزیز میشه چون بچه ارباب بالاخره نجات داده😍عالی بود مرسی زهرا جون ❤️

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.