قفس چکاوک به قلم زهرا خزائی
پارت هفده
زمان ارسال : ۳۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 2 دقیقه
چهار روز بود در عمارت بودم
طبق خواسته ی ارباب عمل میکردم
شب ها در اسطبل بودم
صبح ها سر کار
یک وعده میخوردم ان هم نان و برنج بیات
شانس می اوردم و سگ ها بعضی اوقات همه را میخوردند و غذای ان روز را میخوردم
اما ارباب نبود
از همان روز ندیده بودمش
خاتون میگفت برای سرکشی به ده ها رفته
شنیده بودم زیادی موظف است
اینکه نبود و اذیتم نمیکرد واقعا خوب بود
د
Zarnaz
۲۰ ساله 00واییییی یعنی میخواسته به بچه چی بده😯حالا چکاوک عزیز میشه چون بچه ارباب بالاخره نجات داده😍عالی بود مرسی زهرا جون ❤️