قفس چکاوک به قلم زهرا خزائی
پارت پانزده :
بدنم قفل شده بود
درست مثل بچه ی خردسالی که قرار بود از درس نخوندنش تنبیه بشه میخواستم سرم را روی پاهایم بگذارم و از دل گریه کنم
ارباب از اذیت کردنم لذت میبرد
این انقدر در چهره اش نمایان بود که دلم تیر میکشید
قلبم به وسیله ی سوزن هایی سوراخ شده بود
اینکه یتیمی را اذیت دهد و لذت بکشد
من جز او و خدا کسی را نداشتم ولی باز این همه بلا سرم می اورد
_خب خب
پ
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۹۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Zarnaz
۲۰ ساله 00میشه لطفا پارت ها رو بیشتر کنی🙏