قفس چکاوک به قلم زهرا خزائی
پارت پانزده
زمان ارسال : ۳۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
بدنم قفل شده بود
درست مثل بچه ی خردسالی که قرار بود از درس نخوندنش تنبیه بشه میخواستم سرم را روی پاهایم بگذارم و از دل گریه کنم
ارباب از اذیت کردنم لذت میبرد
این انقدر در چهره اش نمایان بود که دلم تیر میکشید
قلبم به وسیله ی سوزن هایی سوراخ شده بود
اینکه یتیمی را اذیت دهد و لذت بکشد
من جز او و خدا کسی را نداشتم ولی باز این همه بلا سرم می اورد
_خب خب
پ
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
Zarnaz
۲۰ ساله 00میشه لطفا پارت ها رو بیشتر کنی🙏