پارت چهارده :

پشت در ایستادم در زدم و سینی را با تعادل نگه داشتم
صدای ارباب را شنیدم فقط گفت بیا
از روبه رو شدن با این مرد وهم داشتم
هم میترسیدم هم خجالت میکیشدم ولی اخرش چه؟
در را باز کردم و کتش را در می اورد
از این مدل کت ها ندیده بودم حتما گران بود
چرخید با دیدنم پوزخندی زد
دوباره پشت به من ایستاد

_بیا ببینم امروزو چطوری تر میزنی به روزم

چیزی نداشتم بگوی

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۹۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالی بود مرسی زهرا جون ❤️❤️بی صبرانه منتظر پارت بعدیم 💋❤️

    ۳ ماه پیش
  • زهرا خزائی | نویسنده رمان

    مچکرم لطف دارید

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.