قفس چکاوک به قلم زهرا خزائی
پارت چهارده
زمان ارسال : ۳۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
پشت در ایستادم در زدم و سینی را با تعادل نگه داشتم
صدای ارباب را شنیدم فقط گفت بیا
از روبه رو شدن با این مرد وهم داشتم
هم میترسیدم هم خجالت میکیشدم ولی اخرش چه؟
در را باز کردم و کتش را در می اورد
از این مدل کت ها ندیده بودم حتما گران بود
چرخید با دیدنم پوزخندی زد
دوباره پشت به من ایستاد
_بیا ببینم امروزو چطوری تر میزنی به روزم
چیزی نداشتم بگوی
Zarnaz
۲۰ ساله 00عالی بود مرسی زهرا جون ❤️❤️بی صبرانه منتظر پارت بعدیم 💋❤️