پارت دویست و بیست و سوم

زمان ارسال : ۵۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه

گفتم:
- حشمت از هیچی نمی‌ترسه. یعنی نه اینکه نترسه، ولی وقتی پای من و مامان وسط باشه حاضره بمیره و کوتاهی نکنه.
- یعنی امکان نداره مثل داداش‌هات با خودش فکر کنه به صلاحته از این آوارگی نجات پیدا کنی و زن بهادر بشی؟
با اخم نگاهش کردم.
- یه‌کم فکر کنی چیزهایی یادت می‌آد که نشون می‌ده حشمت قابل‌اعتماده.
نمی‌خواستم جلوی ایرج بگویم که من یک شب به خانه‌ی خودمان آمده‌ام

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه

    20

    از یه طرف از شمس حالم بهم میخوره از یه طرف خوشحالم که دیگه شمس نیست تابان میمونه باعلی😍👌

    ۲ ماه پیش
  • ساناز

    00

    💚💛❤️💙🩵🤎🧡

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.