به سردی یخ به قلم ملیکا کاظمی
پارت پانزده :
سرد و خشک به حرکاتش مینگریستم که لب گشود و به چرندیاتش اضافه نمود: تو با باند مافیای بزرگی روبهرو هستی که بیست سال پیش از هم پاشید و حالا رئسا و افراد قبلی اون باند دور هم جمع شدن تا دوباره سرپاش کنن!
متعجب خیرهی او سر جایم ایستاده بودم.
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
فاطی
00عجیب پیچ در پیچ شده داستان...از شدت هیجان میخوام برم دوتا پارت آخر و بخونم