پارت هشتاد و هشتم

زمان ارسال : ۱۷۶ روز پیش

هر دو پسر از ماشین پیاده شدند و سمت انبار پشت عمارت رفتند.قرار بر آن شد که مصطفی در نزدیکی رستوران بماند تا به محض خروج جلال او را زیر نظر بگیرید.امیرسام در انباری را به سمت خود کشید که بردیا دستش را روی در گذاشت و روبه او ایستاد.

_قبل از اینک ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید