آخرین گلوله به قلم نیلوفر سامانی
پارت هشتاد و هشتم
زمان ارسال : ۳۲۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
هر دو پسر از ماشین پیاده شدند و سمت انبار پشت عمارت رفتند.قرار بر آن شد که مصطفی در نزدیکی رستوران بماند تا به محض خروج جلال او را زیر نظر بگیرید.امیرسام در انباری را به سمت خود کشید که بردیا دستش را روی در گذاشت و روبه او ایستاد.
_قبل از اینک ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
...
00هر بار که رمانت رو میخونم لذت میبرم