زندگی را نمی بازم به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت سی و پنجم
زمان ارسال : ۷۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه
شیدا داخل خانه سرک کشید و با دیدن تصویر آرش، نیشخند زد.
- اوه اوه... اوضاع داره قاراشمیش میشه، من برم دنبال آزمایش خون!
قدمی عقب رفت و چشمکی حوالهی مهوا کرد.
- من برم ساختمون خالی میشه، بهونهی حموم رفتنم که دستت دادم!
مهوا لب گزید و دمپایی مقابل پایش را برداشت که شیدا خندهکنان سمت پلهها رفت. آرش باز هم زنگ را فشرد و اینبار گوشیاش را از جیبش بیرون کشید و تماس گرفت. م
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Zarnaz
۲۰ ساله 00عالی بود خیلی ممنون ❤️❤️بد جایی تمام شد🥺
۲ ماه پیشرویا
00بد جایی تموم شد🥲 مشتاقم ببینم امیر چی برای گفتن داره بازم ممنون نگار عزیز❤️🥰
۲ ماه پیشساناز
00❤️❤️❤️
۲ ماه پیشم
00بی صبرانه منتظر پارت بعدیم ببینیم پرروخان چه توجیهی برای کاراش داره هرچندبتظرم فقط برای امرونهی اومده
۳ ماه پیشمریم گلی
00وای بالاخره امیر خودشو به مهوا نشون داد خیلی مایلم بدونم با وجود محرم بودن چی باعث جدایشون شد ممنونم نگارجون ♥️💋♥️
۳ ماه پیش
محیا
00مهوا با دیدن امیر که بیشتر اتیش میگیره و عصبی میشه ، حداقل یکتا میموند پیشش