تاربام، گذرگاه سکون به قلم مریم دولتیاری
پارت شصت و نهم
زمان ارسال : ۳۰۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه
حرفش از طرفی باعث هیجانم شد و از طرفی ترس... میدانستم! میدانستم او نظرش با سرگرد یکی نیست. از سکوت سنگین و عدم مشارکتش در بحث کاملاً مشخص بود!
کمند پرسید:
- صحبت چی؟
امّا من اطاعت کردم و او بدون توجّه به سوال کمند، رو از ما گرفت و با گام برداشتن به طرف انتهای سالن گرمان تمام شده است و به درخواست نویسنده به علت چاپ، امکان مطالعه آن وجود ندارد
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
مریم دولتیاری | نویسنده رمان
پدرش که بماند قراره خیلی های دیگه خشتکش و پرچم کنن😂🤣
۱۰ ماه پیشسارای
00واییییییییی خدااا😂😂🤣🤣🤣
۱۰ ماه پیشملیکا
00من حس میکنم قتل ها مربوط به خود خانواده کمنده و اون شوهر قبلیش اخه داستان اینا چیه دقیقا.. هر چی هست احتمالا به اونجا برگرده
۱۰ ماه پیشمریم دولتیاری | نویسنده رمان
ولی مقتولها که ربطی به هم ندارن:(
۱۰ ماه پیشاسرا
00عالیه وپارت که جلوچرانمیگن جناب سروان چرامیگن سرگرد
۱۰ ماه پیشمریم دولتیاری | نویسنده رمان
احتمالا اشتباه شده. کدوم قسمت؟
۱۰ ماه پیشاسرا
00نه خانمی اشتباه نشده منظورم ازاطلاعیه که گذاشتی شمابجزچندپارت اول عالی می نویسید🧿
۱۰ ماه پیشمریم دولتیاری | نویسنده رمان
چند پارت اول؟😂
۱۰ ماه پیش
سارای
10فکرکنم اخرش دانیار یه مقامی تو اداره ی پلیس بهش بدن،پدرهم هیچ کاری باهات نداره فقط اگه بفهمه خِشتکتو پرچم میکنه ماهامیخندیم بهت عزیزم😂😂