آخرین گلوله به قلم نیلوفر سامانی
پارت صد و شصت و هشتم
زمان ارسال : ۵۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 11 دقیقه
بردیا بهتزده به او نگریست.کمی بعد چشمانش را بهم فشرد و خندید.هرلحظه که میگذشت،صدای خندهاش بلندتر میشد و پژواک قهقهههایش در فضا میپیچید.
خندههایی که به قول معروف از گریه هم تلختر بود! با انگشت گوشه چشمش را پاک کرد تا مانع سرازیر شدن قطر ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
آزاده دریکوندی
00پنج دقیقه ی زجر آور برای بردیا🥺