عشق باشکوه به قلم راضیه نعمتی
پارت هشتاد
زمان ارسال : ۲۴۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
آرام به روی دوچرخهی حامد آمدم، از پشت او گرفتم و از ویلا دور و دورتر شدیم. برای اینکه حامد را اذیت کنم با صدای بلند گفتم:
ـ مگه زور نداری رکاب بزنی؟
حامد با صدای بلند جواب داد:
ـ دیگه این حرفو تکرار نکن! هیچکس قدرت بدنی نامزدتو نداره!
تندتر رکاب زد و گفت:
ـ راضی شدی؟
سر تکان دادم و گفتم:
ـ آره، خیلی خوبه!
ـ مهسا میخوام یه چیزی بهت بگم!
با صدای بل
اسرا
00😁😁😁😁🙏💋💞