عشق باشکوه به قلم راضیه نعمتی
پارت هفتاد و نهم :
آنقدر زیر نور آفتاب مرا چرخاند و خندیدیم که سرمان گیج رفت. همانطور که یک دستم را به سرم گرفته بودم، گفتم:
ـ حامد منو بذار پایین. سرگیجه گرفتم.
ـ سر خودمم داره گیج میره.
ناگهان تعادلش را از دست داد و کج شد و من فریاد زدم:
ـ مواظب باش! داری منو میندازی پایین!
پای حامد به سنگ بزرگی گیر کرد. کنترل از دستش خارج شد و لحظهای بعد هر دو روی زمین افتاده بودیم و ناله می
مطالعهی این پارت حدودا ۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۱۲ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.