عشق باشکوه به قلم راضیه نعمتی
پارت هشتاد و یکم :
کاظم خان داشت سفارشاتی به حسین میکرد که ما رسیدیم. با دیدنمان اخم کرد و پرسید:
ـ شما دو تا معلوم هست کجایید؟
حامد دست در جیب جلوتر آمد و با لحنی عادی جواب داد:
ـ با مهسا یه چرخی همین اطراف زدیم.
کاظم خان گفت:
ـ من هفتهی دیگه برمیگردم ترکیه.
یکصدا پرسیدیم:
ـ انقدر زود؟!!
کاظم خان که خودش هم میل به رفتن نداشت با نارضایتی گفت:
ـ کار پیش اومده وگرنه بیش
مطالعهی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۱۰ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
اسرا
10یه سوال این کاظم خاااان ازیکی پول نگرفته راضیه خانم ازشما پول نگرفته🤔وزهره چقدربدطینت دست ازسراین دختربرنمی داره