عشق باشکوه به قلم راضیه نعمتی
پارت هفتاد و پنجم
زمان ارسال : ۲۴۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
در همان لحظه گوشیام زنگ خورد. با دیدن نام حامد دوباره بغض به گلویم چنگ زد. گوشی را نزدیک گوش بردم و سکوت کردم چون میدانستم اگر یک کلمه حرف بزنم گریه امانم نمیدهد. صدای دلتنگ و بیقرار حامد را از آنسوی خط شنیدم:
ـ مهسا...
جواب ندادم. با انگشتانم رانم را میفشردم تا بتوانم بر اعصابم مسلط باشم. دوباره صدایش را شنیدم:
ـ مهسا صدامو میشنوی؟...
بغضم را به زحمت فرو
Zarnaz
۲۰ ساله 00عالی بود مرسیییی راضیه جونم 💋💋