عشق باشکوه به قلم راضیه نعمتی
پارت هفتاد و چهارم
زمان ارسال : ۲۴۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
من و بهنام تکلممان را از دست داده بودیم و قادر به پاسخگویی نبودیم! دایی داخل حمام آمد. دست بهنام را با خشونت کشید و از حمام بیرون آورد و روی فرش پرت کرد و در مقابل چشمان وحشتزدهی من زیر مشت و لگد گرفت. بهنام زیر ضربات سهمگین دایی فریاد میزد:
ـ آقا حسام من بیگناهم! تقصیر خواهرزادهت بود! ازم خواست بیام اتاقش. گفت نامزدش خیلی وقته ولش کرده. به من نیاز داره!
بهتزده از
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
راضیه نعمتی | نویسنده رمان
خوشگلم همه چی علیه مهسا بود. با اون سیلی هم که خورد زبونش بسته موند. دیگه دفاع فایده ای نداشت وقتی می دونست هیچ***حرفشو باور نمی کنه 😘
۵ ماه پیشاسرا
00این رمان برعکس سهمی ازعشق عطرحامی مهساپرایرادالبته همراه باکاظم خااااان این نگاه منه 😧😔
۵ ماه پیشراضیه نعمتی | نویسنده رمان
اسرا جان با احترام این نظر شخصی شماست چون نتونستی با مهسا ارتباط بگیری. کاظم خان هم کاملا در جامعه وجود داره.
۵ ماه پیشZarnaz
۲۰ ساله 00عزیزم محمد امین نجاتش داد😍عالی بود مرسی راضیه جونم ❤️💋چقدر پرو هستن زهر و خواهرش😠😠
۵ ماه پیشراضیه نعمتی | نویسنده رمان
چیزی نمونده بود مهسا رو رسوا کنن ولی خدا به موقع یه شاهد رسوند 😍♥️
۵ ماه پیش
اسرا
00وای خانم نعمتی یعنی همیشه بایدیکی نجاتش بده نمیشه عرضه خودش نشون بده🙏😘