پیرانا به قلم مرجان فریدی
پارت صد و هشتم
زمان ارسال : ۱۱۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
***
نفسنفس زنان خودش را درون اتاقک کوچک انتهای انبار انداخت.
اسلحهاش را بالا گرفته و یک دستش را بند شانهی زخمیاش کرد. بیتعادل به دنبال هر فردی که میتوانست در آن خانهی نمور، پنهان شده باشد میگشت.
راهرو باریک را طی کرد، قطرات درشت خونش از آرنجش سرازیر و روی پارکتهای چوبی سقوط میکردند.
با صدای افتادن چیزی، با سزعت اسلحهاش را به سمت کاناپه درب و داغون کرمیرن
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
نهان
90لطفا یه سوپی چیزی هم از این***درست کنن..اون میشل خورشت شد به به خیلی کیف کردیم، اینو هم یه جوری بکشن که روحمون شاد بشهه، این مرتیکه خیلی عذاب میدههه
۴ ماه پیشتی تی
90ولی دل من با لولیتا شدن خود***خنک میشه (:
۴ ماه پیشhelia
120الان قابلیت اینو دارم یه گلوله خالی کنم تو کله این دکتره روانی
۴ ماه پیشhelia
40احساس میکنم الان قلبم وایمیسته
۴ ماه پیشfatemeh
130دوستان نترسید این فقط یه کابوسه(وی درحال دلداری دادن به خود میباشد)
۴ ماه پیشMorana
70جمله اخر پارت خودش قابلیت یک فیلم ترسناک که کارگردانش نولان باشه رو داره
۴ ماه پیشونوس
110لطفا زودتر دکترو بکش راحت شیم مرجان
۴ ماه پیشالی
90وووودف واقعا دیگه تحمل ندارم یه دری دروازه ای چیزی نیست بشه وارد رمان بشی کاش میتونستم این دکترو تیکه تیکه کنم
۴ ماه پیش.
130اخخ مرجانننن توروخدا اخرش رستاک این مرتیکه رو لولیتا کنههه هممون راحت شیم عوضی رو اه اه
۴ ماه پیشمبینا
130نصبت به تمام دکترا تنفر پیدا کردم (اثرات پیرانا)
۴ ماه پیشNarges
110ولی مرجان قول بده آخر رمان این***و بدی ویونا و رستاک تیکه تیکه کنن مرتیکه رو مخ عوضی
۴ ماه پیشsasha
150فکر کنم ویوناا قلبش ایست کرده بعد از این کابوس یهو برمیگرده
۴ ماه پیشآتریسا
160لطفا این فقط یک خواب باشه واقعا دیگه نمیتونممممم😭🖤
۴ ماه پیشNazanin
۱۸ ساله 130فقط منم بعد امدن اسم***حالت تهوع میگیرم؟
۴ ماه پیش
الهه
10مرجان ناموسن چرا نمیکشیش