پیرانا به قلم مرجان فریدی
پارت صد و نهم
زمان ارسال : ۱۱۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
لغزش قطرات عرق را روی مهرههای گردن تا سطون فقراتم را حس میکردم. گاه آدمی دلش میخواهد آن چه را که دیده باور نکند و گمان کند خواب میبیند یا گمان کند کابوسی بیش نیست؛ امّا حقیقت داشت، آن پوست رنگپریده، آن موهای براق و چرب که گویی با خون دختران بیگناه شسته شده بود. آن انگشتان کشیده و ترسناک که دور آن قلاده پیچیده شده بودند، همه واقعیت داشتند و من حس میکردم هر لحظه ممکن است جان بدهم
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
ترانه
10چرا متوجه نشدم ؟
۳ ماه پیشRahii
40با اینکه از این مرد بدم میاد با اینکه تمام این درد و ترسی که الان ویونا داره تقصیر خودشو اون***کثافته ولی بدجور بغض گرفت سر این پارت🥲کاش زودتر اون سازمان مادر خراب بشه
۴ ماه پیشآتریسا
۱۵ ساله 21واقعا جالبهههه و غم انگیزههه نکنه این مو نارنجیهه همونیه که رستاک خوابشو میدیددد؟ عالیییی بود مرجاننن مرسییی🖤💙🦋
۴ ماه پیشفریماه
40درحالی که به اسم عشقش پخش شد ولی خواهرش بود
۴ ماه پیشDeniz
60پر قدرت برگشتی):
۴ ماه پیشFateme
80واقعا دنیای عجیبیه آخه یارو تو که نمیتونی درد اون دخترا رو ببینی بجای شکنجه خودت اونارو آزاد میکردی هزار تا راه بود برای پول در آوردن و کشتن اونا جدیدا خیلی فکر های شیطانی میکنم 🔪🩸🤌
۴ ماه پیشParya
40فقط میتونم بگم وای وای 🥺🥺🥺
۴ ماه پیشMAHSA
70خیلی درد کشیده ولی نخیر من دلم به رحم نمیاد🥲😂
۴ ماه پیشالی
70وای هرچی بیشتر میخونم بیشتر گیج میشم نیاز به شفاف سازی دارمم🥲
۴ ماه پیش
Saniya
70وایی بچه پس خواهرش بوده نه معشوقش...