پارت هشتاد و هفتم

زمان ارسال : ۱۸۱ روز پیش

جلال شانه‌ای بالا داد و موبایل را به گوش خود چسباند.با هر دو دستش فرمان ماشین را گرفت تا پارک دوبل بزند.به صفحه نمایش مقابلش نگاه کرد.از پشت تلفن به پریسا گفت:

_گفتم که چیز مهمی نیست دختر!تنها مدرکی که داشتند یه فیلم بود!مهراب یه هشدار‌هایی به ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید