ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت دوازده
زمان ارسال : ۲۴۰ روز پیش
گوشی ارسلانُ از توی دستش کشید بیرون!
و ارسلان شوک شده بدون هیچ مقاومتی گوشی رو رها کرد!
منم با لگد محکم زدم به بدنه موتورش و موتورسیکلت کج شد و موتور سوار افتاد رو زمین.
ارسلان با حیرت به این صحنه زل زده بود و نمیدونست چیکار باید بکنه.
فضای اطراف پر شد از بوی لاستیک و دود.
موتور همچنان که افتاده بود با صدای بلند داشت گاز میداد
تا یارو موتور س
اطلاعیه ها :
سلام، این یک پیام خوش آمد گویی برای شماست😎
امیدوارم از رمان جدیدم خوشتون بیاد وَ مثل همیشه با همراهیتون بترکانید🤭😂
بیاید باز هم کنار هم یه داستان باحال دیگه رو رقم بزنیم❤️🥰💃🏻
وَ
ازتون میخوام قسمت نظرات کامنتای با مزه برام بذارید😂💃🏻
بچه ها همونطور که من و سبکم رو میشناسید هیچ موقع برای رمانام عکس شخصیت انتخاب نمیکنم اما یه ویدئو و کلیپ های کوتاهی که وایب شخصیت هارو میده براتون تو پیجم استوری میذارم. خواستید اونجا فالو کنید 🌱🤍
⭕دوستان توجه کنید ⭕
از این به بعد رمان از حالت سکه ای خارج شده و فقط با خرید اشتراک میتونید بخونید ❤️
و اینکه مرسی از همه ی پیامای قشنگتون ببخشید که نمیتونم تک، تک جواب بدم و خوشحالم که تا اینجای رمان انقدر به دلتون نشسته 💮
دوست داشتید توی چنل تلگرامم عضو شید آیدیش هست Hania_basiri
اونجا بیشتر باهمیم❤️
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
آمینا
00خدایا این دیوه نه فرشته بیچاره ارسلان که جدی عاشق شده این خاکبرسر به یه ورشم نیست😂😂مادرشوهر نیست که تلسکوپه😂😂
۸ ماه پیش.
00فقط اونجا که ارسلان گفت خوشگل شدی فرشته گفت زرنزن دیگه با یه جا دیگه که مامان ارسلان گفت خط چشمت نامتقارنه🤣🤣🤣🤣🤣
۸ ماه پیشZarnaz
۱۹ ساله 00وایییییی مرسی عالی بود این همه به همه گفت نامتقارنه همه گفتن نه مادرشوهر آمد گفت نامتقارنه مرسی واقعا از کمکت🤣🤣🤣🤣🤣
۸ ماه پیش
مریم
00خلاصه ی این قسمت خط چشم نا متقارن😑😂😂