پارت یازده :

عصبانی سرمو بین دستام گرفتم و توی اتاق ارسلان راه رفتم و زیر لب گفتم :
- دیوونگیه، دیوونگیه.

یهو چرخیدم سمتش و درحالی که داشتم خودمو کنترل میکردم داد نزنم گفتم :
- دیوونگیه.
دستاشو بالا گرفت و گفت :
- باشه...باشه، آروم باش.
- نه، نه نمیتونم آروم باشم. چطور تونستی همچین دروغ شاخ داری رو بدون هماهنگی با من بگی؟

روی تخت خوابش نشست و گفت :
- نمیدونم... من دیدم

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۱۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۶۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • لارا

    00

    این رمان عالیه

    ۴ ماه پیش
  • یاسی

    00

    عالی

    ۶ ماه پیش
  • پرنیا

    00

    فرشته انقد خنگ نباش بچه زرنگ تیرونی مثلا😂😂😂

    ۱۲ ماه پیش
  • آمینا

    00

    این ارسلان عاشق شده فرشته خنگ شده نمیفهمه.

    ۱۲ ماه پیش
  • ستی

    ۱۶ ساله 00

    بابای ارسلان چقدر خوبه 🤣 منو یاد بابابزرگ کوروش میندازه 🥲

    ۱۲ ماه پیش
  • حانیا بصیری | نویسنده رمان

    😂😂

    ۱۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.