پارت هفده

زمان ارسال : ۱۱۳ روز پیش

لبخندی را ضمیمه‌ی صورتش کرد و پس از چشمکی ریز گفت:

- خیلی خب عالیه، خوشمان آمد... راستی دیگه نبینم شبا می‌پیچونین و میرین پارتی شبانه!

فیدر که انتهای صف و جوان‌ترین عضو تیم بود، با خجالت لب‌های گوشتی‌اش را گزید و سر پایین انداخت.

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید