طعم تلخ زندگی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت شصت
زمان ارسال : ۱۲۶۳ روز پیش
نسیم دست روی گونههایش میکشید و نگاهش به مهدخت بود...
- بله خودم هستم.
- کجا؟!
هرلحظه نگرانی بیشتر در چهرهی مهدخت دیده میشد و دستهایش به لرزه افتاد.
- بله... بله الان میام. چشم.
تماس را قطع کرد و آشفته روی لبش زبان کشید و به نسیم گفت:« بدبختیای من
یکی د
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
نازنین
۱۹ ساله 91مرسیییییی عالیهههههه نگار جون 😘😘😘فقط اون جاهای خالی واسه چیه؟
۳ سال پیشبنده خدا
170ای بابا! چرا هی این قدر بین خط ها فاصله هست؟واقعا تو رفاقت پری موندم😑نسیم ب این خوبی ک ب خاطرش زنگ میزنه ب کسی ک تازه عقد کرده و شاید دیدش نسبت ب نسیم هم عوض بشه بعد پری میونه ی نسیم و عشقش رو بهم زد
۳ سال پیشرهایی
130وای چقد پری آشغاله مهدخت کم مشکل داره ک حالا باید حواسش ب پری هم باشه
۳ سال پیشآرام
110مرسی عالی بود فقط اون جاهای خالی واسه چیه 😁
۳ سال پیشالناز
140چرا تا نصفه هیچی ننوشته پارت قبلی هم اینطوری بود☹واسه همه اینطوری بود؟
۳ سال پیش
نرگس
00سپهر بهش میاد ادم خوبی باشه