زاچ به قلم ستاره لطفی
پارت سیزده :
به چشمهای تیره و ریش جوگندمی و مرتب پیرمرد مقابلش نگاهی انداخت و زمزمه کرد:
- ممنونم آلبرت!
ریجینا در حالی که پیشبند _کرم قهوه ای_ رنگش را از دور کمرش باز میکرد، بر روی نزدیکترین صندلی نشست که صدای هشدارگونهی آلبرت بلند شد:
- ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Najme
00یه کراش جدید عهههه😂حق ندارین رو بچه هام کراش بزنین هاااگفته باشم اصلا نه اترس و نه چشم سرخمون بچه هام مگه کالااااان؟کسی که میخوادتشون فردا با دسته گل بیاد خواستگاری وگرنه خبری نیست و السلااممم😄😂