زاموفیلیا (جلد دوم مانکن نابودگر) به قلم مریم بهاور84
پارت صد و ششم
زمان ارسال : ۲۹۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
مایک پاکت سیگاری از جیب خارج کرد و با گرفتن نخی میون لباش نگاهش و داد به من.
پاکت و گرفت طرفم:
- میکشید قربان؟؟
سری تکون دادم:
- رخشا از بوی سیگار بدش میاد.
لبخند ملیحش از چشمم دور نموند.
فندک زیپو رو روشن کرد و گرفت زیر تهسیگار.
- باید خیلی عاشق خانوم باشید.
چشم از فیلتر سیگار اسیر دهنش برداشتم. شاید اگه قبل از اومدن رخشا بود قبول میکردم. نمیشه طفره رفت از