پارت شصت و پنجم

زمان ارسال : ۳۱۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

کمند ناگهان از روی میز پایین پرید و گفت:
- چی؟!
مادرش بلند داشت گریه می‌کرد و صدایش می‌لرزید. گفت:
- پلیس‌ها زنگ زدن گفتن. ما الان داریم می‌ریم اداره پلیس، خودت‌و برسون.
کمند فوراً سر تکان داد و با گفتن " باشه، باشه الان می‌آم" تلفن را قطع کرد. بعد از آن سر بلند کرد

رمان تمام شده است و به درخواست نویسنده به علت چاپ، امکان مطالعه آن وجود ندارد


اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سارای

    00

    بخونیم ببینیم چی میشه،عالی بود😍😍

    ۱۰ ماه پیش
  • مریم دولتیاری | نویسنده رمان

    خوشحالم که کنجکاوید🫠💚🥰

    ۱۰ ماه پیش
  • سارای

    00

    از کنجاوم یکم اونورترحساب کن😉😎

    ۱۰ ماه پیش
  • اسرا

    20

    عالیه ممنون

    ۱۰ ماه پیش
  • مریم دولتیاری | نویسنده رمان

    🥰🥰💚

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.