آخرین گلوله به قلم نیلوفر سامانی
پارت صد و سی و هفتم
زمان ارسال : ۱۸۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 11 دقیقه
.ماسک مشکی را تا بینیاش بالا کشید.کلاهِ کپ را روی سرش فیکس کرد تا مبادا شناسایی بشود.ریموت در را فشرد.از گوشه چشم به بهار نگاه کرد.حرفهایِ دردناکِ دختر همچون خوره به جانش افتاده بود.دوست داشتن اصلاً یعنی چه؟ اگر بهار را دوست داشت،شلیک نمیکرد؟ خودش ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
آزاده دریکوندی
10اگه منم به جای بهار بودم همین حرفا رو می زدم! یعنی اون لحظه که امیرسام گفت مغازه مال توئه گفتم پولشو از کجا اوردی بچه پررو؟؟ بهار اینا رو بهش بگو و گفت👌🏻الحق که خواهر بردیا هستی