آخرین گلوله به قلم نیلوفر سامانی
پارت صد و سی و ششم
زمان ارسال : ۱۸۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه
سرش را روی فرمان ماشین گذاشتهبود.مقابل قنادی پارک کردهبود و منتظر بهار بود!مصطفی برایش یک خودرو تمام دودی آوردهبود.خودرویی که تحت تعقیب پلیس نبود! سرش از درد داشت منفجر میشد.دلارا را دیده بود.حال دختر خوب بود اما امیرسام همچنان از دست خودش عصبانی ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
آزاده دریکوندی
10کنارش می ماند تا زمانی که او نور کوچک درونش را خاموش نکند.... قشنگ بود گوگولی من🥰