ایشتار به قلم سیده نرجس کشاورزی
پارت سی و یکم
زمان ارسال : ۱۳۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 18 دقیقه
شیراز - غروب - روز بعد
ایشتار در راهروی خانهاش بند کفشهایش را محکم درهم گره زد و از خانه خارج شد. همزمان با خروجش آیین هم از خانه خارج شد. ایشتار چشمانش را در حدقه چرخاند، نیمنگاهی به او انداخت و هندزفریاش را از جیبش بیرون کشید. آیین روبهرویش ایستاد و گفت:
- قدیمها یهسلامعلیکی میکردی!
ایشتار هندزفری در گوشهایش فروبرد و به گوشی وصل کرد.
- سلام و احوا