ایشتار به قلم سیده نرجس کشاورزی
پارت سی
زمان ارسال : ۱۳۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 23 دقیقه
از صبح که تصمیم گرفتهبود به امیرحسین بگوید دینش با او متفاوت است و او را عاشقانه دوست میدارد تا الان که روبهروی امیرحسین نشستهبود و در ذهن با افکارش میجنگید، اضطراب و نگرانی همچون زالویی آرامشش را میمکید. امیرحسین در اتاقش مشغول کار کردن بر روی پروندهای بود و مدارک و اطلاعاتش را بررسی میکرد.
ایشتار با حالی خراب روی صندلی کنار میزش نشسته و دستش را زیر چانهاش زدهبود.