ایشتار به قلم سیده نرجس کشاورزی
پارت سی :
از صبح که تصمیم گرفتهبود به امیرحسین بگوید دینش با او متفاوت است و او را عاشقانه دوست میدارد تا الان که روبهروی امیرحسین نشستهبود و در ذهن با افکارش میجنگید، اضطراب و نگرانی همچون زالویی آرامشش را میمکید. امیرحسین در اتاقش مشغول کار کردن بر روی پروندهای بود و مدارک و اطلاعاتش را بررسی میکرد.
ایشتار با حالی خراب روی صندلی کنار میزش نشسته و دستش را زیر چانهاش زدهبود.
مطالعهی این پارت کمتر از ۲۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۸۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.