ایشتار به قلم سیده نرجس کشاورزی
پارت سی و دوم
زمان ارسال : ۱۳۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه
با همان حال بد و چشمان پفکرده از گریه و رخسار برافروخته، کلید خانه را برداشت و از خانه بیرون زد. در خیابان سرگردان و بیدلیل راه میرفت. عابرانی که از کنارش میگذشتند، با تعجب نگاهش میکردند و بعضی هم نگاه ترحمآمیزی به او میانداختند. شال سیاهرنگ سادهاش از روی سرش افتاد. بیتوجه به راهش ادامه داد.
راهی نماندهبود، باید به مادرش میگفت. شاید او راهی پیش پایش میگذاشت و او