پیانولا به قلم مرجان فریدی
پارت چهل و چهارم :
صدایم ناخواسته بالا رفته بود.
-این چه کاریه عمه خانوم؟ متوجهید خان بابا دیگه سالگرد تاسیس موسسه رو جشن نمیگرفت؟ چون اون شب...
میان حرفم پرید و رو به بانو گفت:
-دسر و فقط از خروس قندی سفارش بدید تاکید کنید کیفتش...
حس میکردم کم مانده سکته کنم.
با خشم مقابلش قرار گرفتم و فریاد زدم.
-شب تولد اون....
ناگهان صدایش را بالا برد و خیره به چشمان خشمگینم فریاد زد
-شب تولد بو
مطالعهی این پارت کمتر از ۸ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۷۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
sahel
00خیلی غم انگیزه
۶ روز پیشآیرین
30خزان: منه جنون دست دا 🤣
۳ هفته پیشمبینا
00خزان قشنگمم 😭😭
۱ ماه پیشگندم
40رمانت یه غم خاصی داره که ادم و وادار میکنه بخونه معلوم شه آخرش چی میشه
۳ ماه پیشmoon
30خزان اژدها وارد میشود 🫡😂
۳ ماه پیشعالی
10.
۴ ماه پیشاسرا
026یه سوال کسی هست یه ذره بگه بیچاره عمه خانم🤔😁🙏
۴ ماه پیشKosar
160خیر کسی نیس همه آرزوی مرگ براش دارن😂
۴ ماه پیشعاطفه
20مطمئنید ادامه ی پارت قبله اخه فرق میکنه؟ ولییی واااییی
۴ ماه پیش2789
60بی صبرانه منتظرم دیوونگی خزانو ببینم😭
۴ ماه پیشنمی دانم
40چقدر خوشحال شدم که راحیل از خزان حمایت کرد🤩
۴ ماه پیشFaezeh
50دیوونه شدن خزان🙃 چقدر مرگ حابیل براش سخت بوده که روز تولدش اینجوری میشه حالش... ایکاش یکی بود درکش میکرد
۹ ماه پیشمریم گلی
90آدم از برخورد این عمه از هرچی عمه حالش بهم میخوره ،این چرا نمی میره راحت شیم
۹ ماه پیشDeniz
50خزان دیوونه بشه....اون عمارتو خراب کنه رو سرشون.....
۹ ماه پیشالی
60دقیقا کی قرار این عمه بمیره؟؟؟؟؟
۹ ماه پیش
sahel
00خیلی غم انگیزه