پارت چهل و چهارم :

صدایم ناخواسته بالا رفته بود.
-این چه کاریه عمه خانوم؟ متوجهید خان بابا دیگه سالگرد تاسیس موسسه رو جشن نمیگرفت؟ چون اون شب...
میان حرفم پرید و رو به بانو گفت:
-دسر و فقط از خروس قندی سفارش بدید تاکید کنید کیفتش...
حس میکردم کم مانده سکته کنم.
با خشم مقابلش قرار گرفتم و فریاد زدم.
-شب تولد اون....
ناگهان صدایش را بالا برد و خیره به چشمان خشمگینم فریاد زد
-شب تولد بو

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۸ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۷۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • sahel

    00

    خیلی غم انگیزه

    ۶ روز پیش
  • sahel

    00

    خیلی غم انگیزه

    ۶ روز پیش
  • آیرین

    30

    خزان: منه جنون دست دا 🤣

    ۳ هفته پیش
  • مبینا

    00

    خزان قشنگمم 😭😭

    ۱ ماه پیش
  • گندم

    40

    رمانت یه غم خاصی داره که ادم و وادار میکنه بخونه معلوم شه آخرش چی میشه

    ۳ ماه پیش
  • moon

    30

    خزان اژدها وارد میشود 🫡😂

    ۳ ماه پیش
  • عالی

    10

    .

    ۴ ماه پیش
  • اسرا

    026

    یه سوال کسی هست یه ذره بگه بیچاره عمه خانم🤔😁🙏

    ۴ ماه پیش
  • Kosar

    160

    خیر کسی نیس همه آرزوی مرگ براش دارن😂

    ۴ ماه پیش
  • عاطفه

    20

    مطمئنید ادامه ی پارت قبله اخه فرق میکنه؟ ولییی واااییی

    ۴ ماه پیش
  • 2789

    60

    بی صبرانه منتظرم دیوونگی خزانو ببینم😭

    ۴ ماه پیش
  • نمی دانم

    40

    چقدر خوشحال شدم که راحیل از خزان حمایت کرد🤩

    ۴ ماه پیش
  • Faezeh

    50

    دیوونه شدن خزان🙃 چقدر مرگ حابیل براش سخت بوده که روز تولدش اینجوری میشه حالش... ایکاش یکی بود درکش میکرد

    ۹ ماه پیش
  • مریم گلی

    90

    آدم از برخورد این عمه از هرچی عمه حالش بهم میخوره ،این چرا نمی میره راحت شیم

    ۹ ماه پیش
  • Deniz

    50

    خزان دیوونه بشه....اون عمارتو خراب کنه رو سرشون.....

    ۹ ماه پیش
  • الی

    60

    دقیقا کی قرار این عمه بمیره؟؟؟؟؟

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.