پارت چهل و پنجم :

در اتاقم راه میرفتم، ویالونم را برمیداشتم و کمی بعد با خشم مینواختم.
کمی بعد تر با گریه به روتختی ام چنگ میزدم و صدایم را لابه لای الیافش خفه مینمودم.
بانو میدانست که من هرسال در این شب به چه جنونی دچارم.
برایم دمنوش میاورد، ارام باخش میاورد.
موهایم را نوازش میکرد و سرم را روی پایش میگذاشت و از خوبی ها میگفت از زیبایی های دنیایی که من هرگز ندیدم.
کمی بعد او میرفت و من از

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۸ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۷۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • sahel

    00

    خیلی خوب بود

    ۶ روز پیش
  • sahel

    00

    خیلی خوب بود

    ۶ روز پیش
  • s

    00

    خوبه

    ۶ روز پیش
  • مبینا

    10

    خزاننن 😭😭😭

    ۱ ماه پیش
  • Shiybiy

    00

    عالییییی بود تفلک خزان 🥺

    ۲ ماه پیش
  • moon

    80

    امان از حرف هایی که قشنگ حتی به تیکه های شکسته هم رحم نمیکنه و بازم بیشتر میشکونه

    ۳ ماه پیش
  • صدف

    10

    و چه غم انگیز

    ۴ ماه پیش
  • N

    10

    👏

    ۴ ماه پیش
  • اسرا

    10

    🙏💋

    ۴ ماه پیش
  • عاطفه

    10

    بیچاره خزان

    ۴ ماه پیش
  • اکرم بانو

    10

    بیچاره خزان

    ۴ ماه پیش
  • نمیدانم

    50

    بیچاره خزان برای منم یه همچین اتفاقاتی که کمی شبیه این ماجرای خزانمونه افتاده به خاطر همین خزان رو با بند بند وجودم درک میکنم و میدونم که مشکلتو هی به رخت بکشن چه حسی داره❤️ 🩹

    ۴ ماه پیش
  • سارا

    ۲۲ ساله 10

    سلام خانوم فریدی .من یک هفته هست واریزی انجام دادمم ولی هنوز عضو نشدم .میشه زودتر منو عضو کنید

    ۴ ماه پیش
  • Faezeh

    20

    از همون اول از سحر خوشم نیومد😒 چرا این عمه ی اینقدر تو زندگیاشون دخالت میکنه و نظر میده؟؟!آخه به تو چه کور رنگی داره یا نمیتونه بچه دار بشه....حالا خوبه دکتره گفت با دارو حل میشههه

    ۹ ماه پیش
  • Faezeh

    60

    سایه ی میکائیل تو تراس🙂 مطمئنم همه ی حرفای خزان رو شنیده...

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.