پارت چهل و دوم :

عمه خانوم نیشخد زد و زمزمه وارانه گفت:
-چه جوری میخواید حلش کنید؟حابیل گفت با دکترت حرف زده و مسئله جدیه!
با حیرت نگاه خیسم را به حابیل دوختم،هول شده از جایش برخاسته بود.
-که...حابیل گفت!
با بغض نگاهم خیره نگاهش کردم و با تاسف برایش سر تکان دادم.
هم زمان با سرعت به سمت پله ها دویدم.
همان طور که از پله ها بالا میرفتم صدای حابیل را میشنیدم.
-خزان...صبر کن.
با گریه اش

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۱۱ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۸۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • لینا

    10

    خوب

    ۳ هفته پیش
  • Mobina

    10

    اششککک 😭😭

    ۱ ماه پیش
  • Sarina

    00

    خزانمممم

    ۲ ماه پیش
  • عسل

    00

    عالییییی

    ۴ ماه پیش
  • حدیث

    30

    اخ مرجانی خودم داغون با این صدا فک کنم بمیرم😭💔

    ۹ ماه پیش
  • مریم گلی

    60

    به امید روزی که خزان از این همه تهمت و بهتان نجات پیدا کنه وواقعیت برای همه مشخص بشه

    ۹ ماه پیش
  • Deniz

    10

    خزانم....🥺

    ۹ ماه پیش
  • محدثه

    30

    خدایا زودتر همه رازا فاش شه بفهمیم چی شده من طاقت ندارمم

    ۹ ماه پیش
  • Saniya

    70

    یک نفر:چند بار به این اهنگ گوش دادی؟من:اها.

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.