پارت چهل و یکم :

کمی بعد درحالی که از مطب دکتر خارج میشدیم به ارامی پرسید
-دکتره رو از کجا میشناختی؟چون موقع خداحافظی حال زنشم پرسیدی!
دستی به موهایم کشیدم و از جلوی چشمم کنارشان زدم.
-شوهر یکی از آشناهامه...قدیما که با هم دوست بودن دیده بودمش.
به خاطر تو رفتم عقدشون تا باهاش حرف بزنم.
در حالی که از پله ها سرازیر میشدیم پرسیدم
-بهت دقیق چی گفت؟میتونه کمکمون کنه؟
بدون تمرکز به سمت

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۱۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۸۸ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Mobina

    10

    دلم میخواد خزانو بغل کنم و باهاش زار زار گریه کنم 😭😭😭

    ۱ ماه پیش
  • Sarina

    00

    بمیرم برات خزان

    ۲ ماه پیش
  • رها

    00

    هر پارتش یه سوپرایزه و من واقعا عاشق رماناتونم

    ۳ ماه پیش
  • Mary

    00

    استعدادت دختر:)💕

    ۴ ماه پیش
  • Mary

    00

    استعدادت دختر:)💕

    ۴ ماه پیش
  • عسل

    00

    عالیی

    ۴ ماه پیش
  • فاطمه زهرا

    00

    چقدر فداکاره این بچه🙃

    ۵ ماه پیش
  • Deniz

    00

    بمیرم برا دل خزان🙃

    ۱۰ ماه پیش
  • .

    10

    ای کاش واقعا برای خزان الان یه اتفاق خوب بیوفته خیلی داره عذاب اور میشه

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.