پیانولا به قلم مرجان فریدی
پارت چهل و یکم :
کمی بعد درحالی که از مطب دکتر خارج میشدیم به ارامی پرسید
-دکتره رو از کجا میشناختی؟چون موقع خداحافظی حال زنشم پرسیدی!
دستی به موهایم کشیدم و از جلوی چشمم کنارشان زدم.
-شوهر یکی از آشناهامه...قدیما که با هم دوست بودن دیده بودمش.
به خاطر تو رفتم عقدشون تا باهاش حرف بزنم.
در حالی که از پله ها سرازیر میشدیم پرسیدم
-بهت دقیق چی گفت؟میتونه کمکمون کنه؟
بدون تمرکز به سمت
مطالعهی این پارت حدودا ۱۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۸۸ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Sarina
00بمیرم برات خزان
۲ ماه پیشرها
00هر پارتش یه سوپرایزه و من واقعا عاشق رماناتونم
۳ ماه پیشMary
00استعدادت دختر:)💕
۴ ماه پیشMary
00استعدادت دختر:)💕
۴ ماه پیشعسل
00عالیی
۴ ماه پیشفاطمه زهرا
00چقدر فداکاره این بچه🙃
۵ ماه پیشDeniz
00بمیرم برا دل خزان🙃
۱۰ ماه پیش.
10ای کاش واقعا برای خزان الان یه اتفاق خوب بیوفته خیلی داره عذاب اور میشه
۱۰ ماه پیش
Mobina
10دلم میخواد خزانو بغل کنم و باهاش زار زار گریه کنم 😭😭😭