پارت صد و هفده

زمان ارسال : ۱۷۲ روز پیش

با فشردن زنگ آیفون در به رویش باز شد.

در فلزی مشکی را به عقب هل داد و وارد حیاط ویلا شد.به محض ورودش،عطر نارنج و پرتقال در مشامش پیچید.

با هر قدمی که بر می‌داشت؛صدای سنگ‌ریزه‌‌ها در گوشش اکو می‌شد.

تکه‌‌ای از نانِ داغِ بربری را ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید