آلام به قلم ریحانه عابدی (یسنا)
پارت پنجاه
زمان ارسال : ۱۶۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 24 دقیقه
بلاخره آمد . زودتر از چیزی که فکرش را میکردند پدر بزرگ آلاء رسید. عمه خانم از صبح در خانهی مادرش نشسته و منتظر آمدنش بود. آنقدر زنگ زده و پیگیری کرده بود که ابراهیم خان بلاخره روز و ساعت پروازش را گفته بود و دقیقا چند روز بعد از عقد آلاء و تیام زمانی که هر دو در بیمارستان مشغول بودند، رسید. البته که تنها نبود. چند نفر هم همراهش بودند .او تاجر بزرگ و ثروتمندی بود که سفرش به تنهایی میسر نبود.