پارت شصت و یکم

زمان ارسال : ۱۶۳ روز پیش

عمه روژدا، فوزیه، با اخم نزدیک سمیه آمد.

خم شد و کنار گوشش با عصبانیت زمزمه کرد: بسه دیگه سمیه، خودت و جمع کن، روژدا آبرومونو برد این همه گریه و زاری نمی‌خواد.

سمیه گریه‌‌اش بند آمد و با اخم‌هایی غلیظ و چشم‌هایی گرد که رگه‌های قرمز توی ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید