پیانولا به قلم مرجان فریدی
پارت چهل :
لبخند تلخی زد:
_من اون شب و یادمه…مهمونی سالگرد موسسه و تولد حابیل…همسر مرحومتون…
نیش اشک چنان با سرعت به چشمانم هجوم اورد،که انگار خودم هم شوکه شدم…
یعنی بعد از تمام این سال ها، هنوز تنها شنیدن نام تو، میتوانست مرا بگریاند؟
_اون شب من برای اولین بار پیانو زدن میکائیل و دیدم،خارق العاده بود، شبیه کاراش و میشه فقط تو قطعه های اسطوره ها دید…
نگاهم را از پنج
مطالعهی این پارت حدودا ۱۱ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۸۹ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Mobina
10من دیگه دارم نمیتونم 😭😭
۱ ماه پیشSarina
00عالی
۲ ماه پیشسمانه
00عالی عالی عالیههههه
۳ ماه پیشرقص پرده های تنهایی
10عالی مثل همیشه
۴ ماه پیشعاطفه
10وایییییی میکاییل اومددد
۴ ماه پیشفاطمه زهرا
00چه دیالوگای قشنگی🥲🩷
۵ ماه پیشالهه
20دوست دارم بدونم چه جوری مرده خیلی کنجکاوم
۵ ماه پیشDeniz
20من بمیرم برا خزان و دلش که انقدر تحمل میکنه...خزان چی به سرش اومده واقعا
۱۰ ماه پیش
مرمر
10خوبه