پیانولا به قلم مرجان فریدی
پارت سی و نهم :
بزاق دهانم را به سختی فرو خوردم، گلو دردم کی خوب میشد را نمیدانم!
اما خوب میدانستم حال امشبم هرگز خوب نمیشود…
_داروهات…
سرم را به سمت در چرخاندم.
از پشت پرده بیرون آمد، خسته کنار تخت، روی صندلی آبی رنگ نشست.
پلاستیک داروهارا کنارم روی میز گذاشت.
نگاهش را به پنجره دوخته و به قدری خسته به نظر میرسید،که از خودم برای هزارمین بار متنفر شوم،که چرا به دردسر انداختمش.
مطالعهی این پارت کمتر از ۷ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۹۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
ایکس
20عالی
۴ هفته پیشMobina
10واییی میکائیل 🥹
۱ ماه پیشنیکی
52سلام آخه مگه ممکنه یکی با زن پسرش ازدواج کنه. اگه واقعا این اتفاق افتاده باشه یعنی نویسنده ایران زندگی نمیکنه. آخه این مورد از نظر قانونی مشکل داره و هم از نظر شرعی.
۴ ماه پیشفاطمه زهرا
00فکر کنم از این به بعد باید واسه خزانم گریه کنم😭🫂
۵ ماه پیشالهه
10وای قلبم
۵ ماه پیشالی
10چرا وارد بخش اصلی رمان نمیشیم🥲 نه اصلا نشیممم از الان جونمون داره در میاد دیگه وای به حال روزی که بخش اصلیش بیاد🫠
۱۰ ماه پیشماهک
10مرجان جون شنیدم میخوای عیدی بدی بهمون❤️❤️
۱۰ ماه پیشDeniz
50تنفر چرا؟چرا باید بکشه؟انتقام چی؟مرجان هرچی حدس میزنیم بیشتر به احتمالات بدتری میرسیم آخر روانی میشممم ولی خزان چقدر درد داره تو سینش💔چقدر بغض داره،بعد خوندن هر جمله اش بغض میکنم چه برسه زندگیش کنم🥀
۱۰ ماه پیشفاطمه
10خوشحالم که برگشتی مرجان
۱۰ ماه پیشباران
140شازده احتمالا پدر واقعی حابیل و میکائیل نیس . چون از نظر شرعی خزان نمیتونه زنش بشه و به هم محرمن . شایدم اصلا ازدواج نکرده باهاش !
۱۰ ماه پیششیدا
40یه اتفاق هیجان انگیز...🫠خیلی کند داره پیش میرهههه
۱۰ ماه پیش
H
04هر چی بیشتر میخونم گیج تر میشم همه ام میدونن زن بابای حابیل شده بدم اومد ازش نمیدونم چرا