پارت سی و هشتم :

کلافه دستش را به لبه پنجره تکیه زد…
چند ثانیه در سکوت خیره به مقابلش زل زد
_میتونم نبرمت بیمارستان تا همینجا زجر بکشی…
بیحال سرم را به سمتش چرخاندم
از درون داغ بودم و از بیرون سردم بود
درحالی که در خود مچاله و میلرزیدم نالیدم
_خ…خوبه.
پوزخند زد…
به ارامی صندلی را به عقب خم کردم تا کامل دراز بکشم
با ناله به سختی زمزمه کردم
_همین ج…جا و…ولم کن..
س

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۹۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Mobina

    00

    چقد دلم میخواد بشینم به جای خزان ساعت ها گریه کنممم 😭😭😭

    ۱ ماه پیش
  • Sarina

    00

    دلم برات خونه دختر

    ۲ ماه پیش
  • Sun

    10

    عاالی

    ۵ ماه پیش
  • الهه

    10

    اخی خزانم

    ۵ ماه پیش
  • Nfs

    00

    مرجاان....................

    ۱۰ ماه پیش
  • الی

    10

    نمیدونم چرا هر بار که یه پارت از این رمان میخونم دلم میخواد بترکه🥲🫠😭

    ۱۰ ماه پیش
  • شیدا

    10

    دلم سوپرایز شوکه شدن میخواد

    ۱۰ ماه پیش
  • Deniz

    10

    مرجان یعنی چی به پایان میرسد؟باز قراره چی بشه؟میخوای دیوونمون کنی؟😭😬اخر میوفتم تیمارستان از دستت دخترجون😂🥺🫠

    ۱۰ ماه پیش
  • Deniz

    30

    ولی مرجان باز قلمت...بازم قدرت قلمت کار خودشو کرد.بازم مارو کشوندی تو دنیای نوشته هات.انگار خزان نبود که اینارو حس میکرد انگار خودم بودم.بخاطر قلمت هرچی حس میکنن حس میکنیم. دختر انقدر جادو نکن خب...

    ۱۰ ماه پیش
  • Deniz

    20

    و من خوب میفهمم خزانیو که مجبور به تحمله و دم نمیزنه... چون نباید بزنه...حالا هم از بس ریخته تو خودش داره میترکه... به چه وضعی افتاده...خیلی غم داره این داستان...

    ۱۰ ماه پیش
  • ...

    00

    یعنی چی به پایان میرسید؟! مریض نباشه؟!!!

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.