تاربام، گذرگاه سکون به قلم مریم دولتیاری
پارت شصت و یکم
زمان ارسال : ۳۲۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
برگشتم و دیدمش که با موهای آشفته و سر و وضعی نامرتّب در حالی که دست ماهان در دستش بود از پلهها پایین میآمد. فوراً از روی مبل بلند شدم و خودم را به آنها رساندم.
- جانم مامان؟
ماهان خودش را در آغوشم انداخت و مادرم با چشمان خسته و حیرانش نگاهم کرد.
- خوبی پسرم؟ کجا بودرمان تمام شده است و به درخواست نویسنده به علت چاپ، امکان مطالعه آن وجود ندارد
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
مریم دولتیاری | نویسنده رمان
چرا از کمند؟😓
۱۱ ماه پیشملیکا
00دانیارو رد کرد پسر به این خوبی
۱۱ ماه پیشمریم دولتیاری | نویسنده رمان
ای بابا😂😂
۱۱ ماه پیشسارای
00اولش که من تلگرام ندارم کلا هیچ فضای مجازی ندارم،دومم اینجاهم عکس شخصیت هارو بذارمریم، سومم این ویرانشهر قضیه اش چیه، نکنه کلا میخواد این شهر رو ویران کنه مریم راستشو بگو توذهنت چی میگذره ها😱🤔😎
۱۱ ماه پیشمریم دولتیاری | نویسنده رمان
عزیزم من عکس شخصیتهارو فرستادم ولی متاسفانه هنوز تو پنل قرار نگرفته. حتماً پیگیری میکنم ببینم چی شد و خب حالا بماند اینها دیگه😅🤭
۱۱ ماه پیشسارای
00مریم چه بلایی میخوای سر این دانیار نازل کنی🥴🥴 ، راستشو بگو، من از اینکه بهت میگم مریم ناراحت که نمیشی عزیزم؟؟
۱۱ ماه پیشمریم دولتیاری | نویسنده رمان
بلاهای ترسناک😂😍 نه عزیزم راحت باشید💟
۱۱ ماه پیشسارای
00😱😱یا حضرت ابولفضل🤣🤣
۱۱ ماه پیشافتخاری
00به نظرم نوید قاتل و برای دانیال دردسر میشود
۱۱ ماه پیشاسرا
00وای دیگه دانیارنبایداینقدربیچاره بشه حالاخوبه دانشگاه تموم کرده
۱۱ ماه پیشمریم دولتیاری | نویسنده رمان
بدبختیشو ندیدید😂
۱۱ ماه پیشهاناخانوم
۲۰ ساله 00حالا الکی الکی کاردست خودش نده دانیارخان
۱۱ ماه پیشمریم دولتیاری | نویسنده رمان
به نظرم تا همین الانم کار دست خودش داده😂
۱۱ ماه پیش
ملیکا
00از کمند بدم میاد از نویدم همینطور لنگه همن خوشم اومد از برخورد دانیار باهاش بلاخره محلش نداد